تمرینی برای مردن

همایون طیاری آشتیانی
تاریخ انتشار : يکشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۵۲
Share/Save/Bookmark
 
تمرینی برای مردن
می دانم که عکس هایم را دیده اید، اما نمی دانم از آنچه بر من رفته رنجیده اید یا دیدن گورستان دل آزرده تان کرده، شاید هم دلخورید که شاید باید در قبری خواب ابدی را تجربه کنید که ژنده پوشی چون من آن را آلوده کرده.
نمی دانم در این بلوایی که به پا کردید در جایگاه مدعی هستم یا همچون همیشه متهم اصلی داستان شما خواهم بود.
ای کاش رهایمان می کردید، تا بمیریم از شادی نبودن در کنار شما.
ما که سهم مان از با شما بودن تمرین مردن بود که آن را هم در گوری جستجو می کردیم تا نگاهتان را نیازاریم و خاطری را آزرده نکنیم.
سهم ما از دنیای شما نگاه سنگین تان بود که همچون غلتک روحمان را به انتهای قبری در حاشیه دیارتان چسباند.
نه پول نفت را بر سر سفره هایمان طلب کردیم، نه در پی دکل گمشده بودیم و نه سهمی از دلارهای به یغما رفته نفتی می خواستیم.
به خدا که چشم داشتی به صندوق های به تاراج رفته هیچ قشری حتی فرهنگیان نداشتیم.
نه دغدغه کنسرت آشفته مان می کرد و نه در تجمعات خودجوش لغو آن حضور یافتیم، که سکوت مردگان را به هیاهوی برای هیچ شما ترجیح داده بودیم.
حقوقی نداشتیم که سر به آسمان کشد ، فقط چشمانی داشتیم که از بی سقفی قبرهایی که در آن روزگار می گذراندیم به آسمان خیره بود و رد حقوق های نجومی شما را می گرفت.
سهم ما از املاک نجومی، قبری عاریه ای بود که آرزو می کردیم ای کاش مالکش بودیم و نکیر و منکر به سراغمان می آمد تا اینبار ما آنها را مورد خطاب قرار دهیم و هزاران بغض فرو خورده را پاسخ بخواهیم.
حتی به فروش خاک سرزمین مادری هم بی نظر بودیم، چرا که ما را مشتی خاک که بر سر بریزیم از این همه انسانیت ، فراهم بود در کنار کاشانه بی سقفمان.
فراموش شدگانی بودیم که هیچ گزینه ای جز قبر و مرگ برای انتخاب نداشتیم چرا که هیچ کس انتخابمان نکرد و برای هیچ انتخاباتی چنگ به روح و جسم و آبروی کسی نینداختیم. برای انتخاب گور هم نیازی به تبلیغات میلیاردی نداشتیم فقط کمی مردن نیاز داشت که ما لحظه لحظه آن را زندگی می کردیم.
با این حال خبرهای شهرتان در هر گورستانی پیچیده است. سوژه ای نو یافته اید برای چند روزی، تا عکس هایمان را دست به دست کنید و انگشت اتهام به سوی یکدیگر بگیرید، گروهی گروه دیگر را مقصر جلوه دهید و مجالستان را با رنگ احساس آذین بندید تا شاید با اینهمه سروصدا وجدانتان همچون همیشه خوابی ناز را در آغوش کشد.
وقتی عزمی برای درمان ندارید ، زمانی که گوش دلی برای شنیدن و دستی برای یاری رساندن نیست، زمزمه های زیر لبتان فقط آرامشمان را می گیرد، حتی اگر از اشک چشمانتان، سیلی جاری شود باز هم بی کسی مارا ویران می کند و همه چیزمان را با خود می برد.
و همچون همیشه فراموش می شویم در هیاهوی هزار رنگتان، تا اینبار فقط زحمتمان بیشتر شود و مجبور باشیم با دست خودمان قبری بکنیم برای کمی مردن، چرا که دیگر همان قبر عاریه ای را هم نداریم.
و باز در گوشه ای که خاطری را آزرده نکنیم تمرین مرگ می کنیم تا روزی که تمام گورها پر شود و همه باهم از گور سر برآوریم.
کد مطلب: 298